آق ابول
روایتی از استاد سید عباس اسماعیلی طبا

"شخصی بود به نام سید ابوالفضل که مردم به اختصار او را «حاج ابول» صدا میزدند. قد بلند و صدای رسایی داشت. کلاه سبز و قبای سنتی به تن میکرد. اهل چاوشیخوانی و ذکر بود. هر شب، پیش از نماز در مسجد امام حسن عسگری جلو میآمد و با صدای بلند میگفت: «مسلمانها، یک صلوات بفرستید!» همه صلوات میفرستادند. بعد دستانش را بالا میبرد و با لحن خاصی میگفت:«ای خدایی که آسمانها را بیستون نگهداشتی، حاجآقا روحالله را در نجف نگهدار!»همه میگفتند: «الهی آمین.» این کار هر شب او بود.
رئیس شهربانی دستور داده بود: «این فرد را بگیرید و بیاورید ببینیم چه میگوید.» نمیدانم دقیقاً او را به شهربانی برده بودند یا در خیابان بازداشت شده بود. اما نقل بود سرهنگ صادقی، رئیس شهربانی به او گفته بود: «مردک، این حرفها چیه میگی؟» پاسخ داده بود:«مگر چه میگویم؟ میگویم خدایی که آسمانها را بیستون نگه داشتی حاجآقا روحالله را در نجف ...» وقتی رسیده بود به آن بخش معروف و حساس جمله سرهنگ فریاد زده بود: «خفه شو!» و در همین لحظه، آق ابول سیلی محکمی به گوش سرهنگ زده، طوری که سرهنگ همانجا نقش زمین شده بود.
مأموران با باتوم به جانش افتاده و او را دستگیر و به زندان انداختند. نقل بود روز اول، وقتی برایش ناهار برده بودند گفته بود:«این نیمقورت من است، دو قورت دیگر باقی است که بشود دو قورت و نیم! قابلمه بیاورید، این چیست که دادید؟» همسر رئیس شهربانی از ترس اینکه سید بچههایش را نفرین کند، برای او از خانه قابلمه غذا میفرستاد؛ ظهر و شب غذا برایش میآوردند. هفت یا هشت روز در بازداشت نگهش داشتند، و بعد آزادش کردند.
گاهی که با ماشین از سر بازار رد میشدم، ایشان را سوار میکردم و تا میدان هفتتیر میبردم. یک بار با شوخی پرسیدم: «حاج آقا، کتک هم خوردی؟» با همان لبخند خاصش گفت: «من همهچیز را زیاد میخورم... کتک هم زیاد خوردهام!» بعد، نگاهش را به آسمان دوخت و گفت: « طوری نیست... خدا آقا را نگه دارد»."
تاریخ شفاهی استاد سید عباس اسماعیلی طبا (از مجموعه خاطرات در دست تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
سید عباس اسماعیلی طبا
همرسانی
مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ








نظر شما