پیشکار آیت‌الله‌العظمی بروجردی در دو روایت

پیشکار آیت‌الله‌العظمی بروجردی در دو روایت

در روایت آیت‌الله محمدعلی گرامی

حاج احمد، خدمتکار آقای بروجردی آدم بسیار خوش‌فکری بود و مدیریت داشت. حاج احمد خودش قدرتی بود و کسی اصلاً جرئت نداشت مقابل او کاری بکند. حاج احمد از بروجرد خدمت آقای بروجردی بود و آقای بروجردی هم نسبت به او اعتماد داشت؛ همان‌طور که به حاج محمد حسین که در اذهان فرد شریف‌تری بود، اعتماد داشت. حاج احمد خیلی مورد عنایت مراجع نبود، زیرا معتقد بودند که حاج احمد مهره‌ی دستگاه است و نیز معتقد بودند که هرکاری را که بخواهد، می‌تواند به آقای بروجردی اعمال سلیقه کند. این چیزی است که معروف است؛ البته ما تا این حد را قبول نداریم. 
روزی حاج احمد به رئیس شهربانی که تازه به قم آمده بود تلفن می‌زند و می‌گوید: یک پاسبان بفرست، دم در بایستد. امروز مجلس دارم. ایشان گفته بود: پاسبانِ اضافی نداریم. حاج احمد خیلی بدش آمده بود و به تهران تلفن کرده بود. از تهران هم به رئیس شهربانی چیزی می‌گویند که خودش به منزل آقای بروجردی می‌آید و می‌گوید: ببخشید ما پاسبان نداشتیم. حاج احمد با تغیر می‌گوید: کسی نداشتی، می‌خواستی خودت به عنوان پاسبان بیایی در خانه! شما آن زمان را تصور کنید که اگر یک پاسبان به بازار می‌رفت، همه‌ی بازار می‌ترسیدند. برخی از این مسائل این‌گونه استنباط می‌کنند که حاج احمد با دستگاه ارتباط داشت، ولی این گونه نبود که عامل آن‌ها باشد. 
مرحوم امام و دیگران از حاج احمد ناراحتی‌هایی داشتند. بعد از فوت آقای بروجردی و مرجعیّت امام، روزی حاج احمد خدمت امام آمد و سلام کرد و من هم در آن جلسه حضور داشتم. امام به صورتش نگاه کرد و سرش را پایین انداخت و جوابِ کوتاه و سردی داد. وقتی پیش امام نشست، آقا به احترام برایش تکان هم نخورد. جلو آمد تا دست امام را ببوسد، اما آقا دستش را جلو نیاورد. 

خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، به کوشش محمدرضا احمدی، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 148-149

****

در روایت آیت‌الله سید موسی شبیری زنجانی

حاج احمد خادمی، خادمِ خانه‌زاد مرحوم آیت‌الله بروجردی و بزرگ شده بیت ایشان بود. ابتدا پدرش خادم آقای بروجردی بود، یعنی در سال 1328زمانی که آقای بروجردی مجتهداً از نجف به بروجرد برگشت، آن موقع پدر حاج احمد، خادم ایشان بود. شنیدم آن زمان حاج احمد بچه بود و دنبال الاغ آقای بروجردی می‌دوید.
کسانی که با حاج احمد مرتبط بودند، اذعان داشتند که وی به آقای بروجردی ارادت داشت و اگر تشخیص می‌داد کاری به ضرر آقای بروجردی است، انجام نمی‌داد. لذا مورد اعتماد آقای بروجردی بود. دو نفر کارهای عمده آقای بروجردی را انجام می دادند و کاملاً مورد اعتماد ایشان بودند: یکی حاج احمد و دیگری حاج محمد حسین احسن. دومی مکلّا و خیلی اهل عبادت و امین آقای بروجردی در امور مالی بود.
حاج احمد خیلی با عرضه بود و بیشتر کارهای آقای بروجردی را انجام می داد. خیلی هم باهوش بود و وقتی پیغام‌های آقای بروجردی را به شخصیت‌ها می‌رساند، می‌دانست چگونه بیان کند. برای نمونه:
به آقای بروجردی اطلاع دادند که فردا قرار است مراسم آتش بازی برگزار شود و شاه هم قرار است در آن مراسم شرکت کند. آقای بروجردی خیلی ناراحت شد و حاج احمد را خواست و فرمود: شما همین امشب به تهران نزد صدرالاشراف برو. چون او صبح‌ها بین‌الطلوعین بیدار است، او را ببین تا این قضیه اتفاق نیفتد.
حاج احمد می‌گفت: می خواستم با ترانسپورت بروم. گفتند نیم ساعت بعد حرکت می‌کند. لذا صبر کردم، وقتی به تهران رسیدم، بین الطلوعین به منزل صدرالاشراف رفتم. بیدار و پشت میزش مشغول نوشتن بود. به وی گفتم: می‌خواهم با شاه ملاقات کنم، برایم وقت ملاقات بگیرید.
صدرالاشراف گفت: من برای فردا عصر یا پس فردا (یعنی بعد از مراسم آتشبازی) وقت می گیرم.
گفتم: نه، آقا فرمودند اول وقت با شاه ملاقات کنم. می خواهم صبح با شاه ملاقات کنم.
صدرالاشراف قبول کرد و چند ساعت بعد تلفن کرد و وقت گرفت. با وی پیش شاه رفتیم. الآن تردید دارم خودش هم در جلسه حضور داشت یا خیر، ولی علی‌القاعده با هم بودند.
چون وقت ملاقات‌های رسمی نبود، شاه با لباس خواب آمد. ابتدا شاه از احوال آقای بروجردی پرسید. گفتم: آقا ناراحت هستند. شاه گفت: بله، طبیعی است دیگر، ایشان پیرمرد است و سنّشان بالاست! گفتم: نه، غیر از این هم ایشان ناراحت هستند. شاه که می‌دانست، غرض از این ملاقات چیست و نمی‌خواست زمینه مساعدی برای طرح خواسته آقای بروجردی فراهم شد، گفت: خُب بله، مشاغل زیاد هم خسته کننده است و ما هم گاهی بر اثر کثرت کار ناراحت می‌شویم. گفتم: نه، اصولاً ایشان ناراحت‌اند. شاه گفت: آقا از چه ناراحت هستند؟ گفتم: آقا اطلاع پیدا کرده‌اند که امروز قرار است مراسم آتش بازی برگزار شود و اعلی حضرت هم قرار است در آن شرکت کند. شاه گفت: این که چیز مهمی نیست. آتش که چیز خاصی نیست. آقا برای چه ناراحت است؟ حاج احمد می گفت: وقتی دیدم شاه دارد مسامحه می کند و زیر بار فرمایش آقای بروجردی نمی‌رود. گفتم: آیت الله از این ناراحت است که آتشی که بیش از ۱۳۰۰ سال قبل به دست پیغمبر اکرم صل الله علیه و آله خاموش شده، مبادا منعکس شود که به دست اعلا حضرت روشن گشته! شاه قدری تلمّل کرد و به شخصی که آن‌جا بود گفت: بگویید من نمی‌آیم! قدری گذشت، شاه مجدّداً گفت: بگویید تعطیل شود!!

از سخنرانی آیت‌الله شبیری زنجانی در نشست دوره‌ای مجمع اساتید سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم، سال 1395

 


سید حسین بروجردی
هم‌رسانی

مطالب مرتبط
نظر شما