چهرههای شاخص تاریخ شفاهی؛ دو: سوتلانا الکسیویچ
«من وقایعنگار روح انسانم»

مقدمه
سوتلانا آلکسیویچ (زادهٔ ۱۹۴۸) نویسنده، خبرنگار و تاریخنگار شفاهی بلاروسی است که با خلق آثار چندصدایی به بازنمایی رنجها و شجاعتهای مردم در دوران شوروی و پس از آن پرداخته است. او که به زبان روسی مینویسد، از خلال صدها مصاحبه با شاهدان عینی وقایع تاریخی، روایتی احساسی و انسانی از تاریخ ارائه میکند. مجموعهٔ کتابهای آلکسیویچ بهعنوان «بنای یادبودی به رنج و دلیری در روزگار ما» شناخته شده و در سال ۲۰۱۵ جایزهٔ نوبل ادبیات را برای او به ارمغان آورد. آثار او ترکیبی بدیع از روزنامهنگاری و ادبیات مستند هستند و به یک ژانر تازهٔ ادبی بدل شدهاند؛ ژانری که در آن تاریخ نه از زبان مورخان رسمی، بلکه از زبان مردم عادی روایت میشود. آلکسیویچ در مصاحبهای گفته بود که به «دنبال روشی ادبی برای نزدیکشدن هرچه بیشتر به واقعیت زندگی» است و برای او واقعیت مانند آهنربا جذابیت دارد؛ بههمین دلیل قالب اعترافات و صدای انسانهای واقعی را برای کتابهای خود برگزیده است. وی تحت تأثیر نویسندگانی چون آلس آداموویچ این نگرش را یافته که وحشتهای قرن بیستم را نمیتوان در قالب داستانهای ساختگی بیان کرد، بلکه باید از زبان شاهدان واقعی ثبت کرد. از این رو، آلکسیویچ زندگی خود را وقف گردآوری صدای مردمان گمنامی کرده است که تاریخ رسمی کمتر به آنها گوش سپرده بود. آثار عمدهٔ او شامل کتابهایی دربارهٔ جنگ جهانی دوم، جنگ افغانستان، حادثهٔ چرنوبیل و فروپاشی اتحاد شوروی است که هر یک نمایانگر فصلی تکاندهنده از تاریخ شفاهی آن دورانها هستند. در ادامه، به مهمترین کتابهای او در زمینهٔ تاریخ شفاهی بهترتیب اهمیت میپردازیم و ویژگیها و تأثیر هر کدام را همراه با برگزیدهای از صدای راویان آنها مرور میکنیم.
«جنگ چهرهٔ زنانه ندارد» (War’s Unwomanly Face) – ۱۹۸۵
نخستین کتاب بزرگ آلکسیویچ با عنوان «جنگ چهرهٔ زنانه ندارد» در میانهٔ دههٔ ۱۹۸۰ منتشر شد. او این کتاب را با تکیه بر صدای صدها زن اهل شوروی که در جنگ جهانی دوم حضور داشتند، نگاشت؛ زنانی که بهعنوان سرباز، پرستار، تکتیرانداز، خلبان و امدادگر در خط مقدم جنگیده یا خدمت کرده بودند. روایتهای تکاندهندهٔ این زنان از دل جنگ – تجربههایی از بمباران، قحطی، شجاعت و ازخودگذشتگی – تصویری کاملاً متفاوت از تاریخ رسمی جنگ ارائه داد. پیش از آن، جنگ جهانی دوم در شوروی عمدتاً با ادبیات قهرمانانهٔ مردانه روایت میشد و صدای زنان در حاشیه مانده بود. آلکسیویچ با این کتاب برای اولین بار دنیای زنانهٔ جنگ را با تمام رنگها، بوها و احساسات ویژهٔ خود آشکار کرد. این کتاب در سالهای آغازین پرسترویکا با استقبال بینظیری روبهرو شد و طی پنج سال بیش از دو میلیون نسخه از آن به فروش رفت. اهمیت این اثر تنها در حجم گستردهٔ مخاطبانش نبود، بلکه در تحول نگاه به تاریخ جنگ نهفته بود: جنگ دیگر صرفاً میدان حماسههای قهرمانان مرد نبود، بلکه عرصهٔ رنجها و دلاوریهای خاموش زنان نیز بود. آلکسیویچ در مقدمهٔ کتاب مینویسد: «من دربارهٔ جنگ نمینویسم، من دربارهٔ انسانها در جنگ مینویسم... من تاریخ یک جنگ را نمینویسم، تاریخ احساسات را مینویسم. من وقایعنگار روح انسانم.» این بیان، رسالت او را در این اثر بهخوبی نشان میدهد. «جنگ چهرهٔ زنانه ندارد» بهدلیل رویکرد نوآورانهاش در ثبت تاریخ شفاهی، راه را برای توجه به تجربههای بهحاشیهراندهشده هموار کرد و مقدمهای شد بر پروژههای بعدی او در ثبت عواطف و خاطرات ناگفتهٔ مردم.

«آخرین شاهدان» (Last Witnesses: Unchildlike Stories) – ۱۹۸۵
در همان سال، آلکسیویچ کتاب «آخرین شاهدان» را منتشر کرد که مکملی بر کتاب نخست او بود، اینبار با تمرکز بر خاطرات کودکان از جنگ. این اثر مجموعهای از روایتهای کوتاه و تکاندهندهٔ کسانی است که در سالهای جنگ جهانی دوم کودکی خردسال بودند و آن روزگار سهمگین را به چشم معصوم خود دیدهاند. آنها که اکنون سالمندانی بودند، در گفتگو با آلکسیویچ از کودکیِ ربودهشدهٔ خود سخن میگفتند: از بمبارانهایی که خانه و کاشانهشان را ویران کرد، از گرسنگی و آوارگی، از صحنههای دلخراش مرگ عزیزان در برابر چشمان کودکانهشان. این کتاب بدون مقدمه یا تفسیرهای اضافی، مستقیماً با صدای این شاهدان کوچک دیروز آغاز میشود و همانطور بیپیرایه ادامه مییابد؛ گویی نویسنده خود کاملاً در پسزمینه قرار گرفته و تنها کودکان دیروز راویاند. «آخرین شاهدان» به شکلی بیپرده و خالص رنج و معصومیت ازدسترفتهٔ کودکان جنگ را ثبت کرده است. این کتاب نیز همچون اثر نخست، در سالهای پایانی شوروی با استقبال همراه بود و نشان داد که خاطرهٔ جمعی یک ملت تا چه اندازه وامدار صدای کودکان نیز هست. آلکسیویچ در ابتدای این کتاب، پرسشی از داستایفسکی را یادآور میشود: آیا هیچ آرمانی در جهان میتواند اشک یک کودک را توجیه کند؟ صدای تکتک «آخرین شاهدان» پاسخی است دردناک به این پرسش. چنانکه یکی از روایتها التماس میکند: «چگونه میتوانیم سیارهٔ خود را حفظ کنیم، سیارهای که در آن دختران کوچک باید در تختهایشان بخوابند، نه اینکه با گیسوان بازشده در کنار جادهها به خاک بیفتند؟ و کاری کنیم که دیگر هرگز کودکی، کودکیِ زمان جنگ نامیده نشود.» با انتشار این کتاب، آلکسیویچ بار دیگر نشان داد که تاریخ احساسات و خاطرات پنهان مردم عادی میتواند اثری بهغایت تأثیرگذار و انسانی بیافریند که مکمل تاریخنگاری رسمی باشد.

«پسرانی از جنس روی» (Zinky Boys: Soviet Voices from the Afghanistan War) – ۱۹۸۹
پس از پرداختن به جنگ جهانی دوم، آلکسیویچ به سراغ زخمی رفت که در دههٔ ۱۹۸۰ بر پیکر جامعهٔ شوروی نشسته بود: جنگ افغانستان. کتاب «پسرانی از جنس روی» (عنوانی که اشاره به تابوتهای رویاندود سربازان کشتهشده دارد) روایتی است از زبان سربازان بازگشته از جنگ افغانستان، مادران سوگوار، بیوهها و حتی پرستاران و افسرانی که آن جنگ پرمخاطره را تجربه کردهاند. در زمانی که دولت شوروی واقعیتهای این جنگ فرسایشی را پنهان میکرد و آن را صرفاً «انجام وظیفهٔ بینالمللی» مینامید، آلکسیویچ با گردآوری صدای گمنامترین شاهدان، پرده از حقیقت تلخ آن نبرد نابرابر برداشت. روایتهای این کتاب تصویری از شکاف عمیق بین تبلیغات رسمی و واقعیت ملموس جنگ ترسیم میکنند: جوانانی که با رؤیای میهنپرستی عازم شدند و با کابوس خشونت و مرگ بازگشتند، مادرانی که تابوتهای مهر و مومشدهٔ پسرانشان را در دل شب به خاک سپردند، و نسلی که احساس میکرد فریبخورده و قربانی اهداف پنهان شده است. انتشار «پسرانی از جنس روی» در اواخر دوران شوروی جنجالآفرین شد؛ عدهای از نظامیان سابق و وابستگان حکومت، آلکسیویچ را به «بدنامکردن شرافت سربازان» متهم کردند و بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ چندین بار او را به دادگاه کشاندند. با این حال، صداقت بیرحمانهٔ روایتهای کتاب در نشاندادن چهرهٔ واقعی جنگ، بسیاری را تحت تأثیر قرار داد. قدرت این اثر بیش از هر چیز در همان اصوات گوناگون نهفته است؛ بهقول یکی از منتقدان، «نیروی کتاب در این صداهاست: بیوهها، مادران، سربازانی که در جامعهٔ خود احساس فراموششدگی میکنند، ولی روایتشان حقیقتی را فاش میکند که فرهنگ رسمی درصدد دفن آن بود.» آلکسیویچ با قرار دادن تکگوییهای این افراد در کنار هم، تاریخ را به گونهای دموکراتیک روایت میکند که هر صدا فرصت شنیدهشدن دارد. یکی از بیوههای جنگ در جایی از کتاب با اندوه میگوید: «اولین باری که از تلویزیون شنیدم کسی گفت “افغانستان ننگ ما بود”، میخواستم دستگاه را خرد کنم... آن روز، من شوهرم را برای بار دوم به خاک سپردم.» این جملهٔ دردناک گویای احساس کسانی است که نهتنها عزیزان خود را در جنگ از دست دادند، بلکه رنجشان در حافظهٔ جمعی نیز انکار یا فراموش شد. «پسرانی از جنس روی» اکنون بهعنوان سندی تاریخی از جنگ پنهان افغانستان و اثری ادبی دربارهٔ پوچی و تباهی جنگ شناخته میشود که درسهای آن حتی برای امروز نیز تازه و حائز اهمیت است.
.jpg)
«افسون مرگ» (Enchanted by Death) – ۱۹۹۳
آلکسیویچ در دههٔ ۱۹۹۰ همچنان به کاوش در زوایای پنهان زندگی مردم شوروی و پساشوروی ادامه داد. کتاب «افسون مرگ» در سال ۱۹۹۳ منتشر شد و به پدیدهٔ هولناک خودکشیهای پس از فروپاشی شوروی میپردازد. این کتاب حجم کمتری نسبت به آثار پیشین دارد، اما در نوع خود گواهی است بر سرگشتگی نسلی که ناگهان جهانبینی و هویتشان فرو ریخت. آلکسیویچ با چندین نفر گفتگو میکند که در سالهای آغازین پس از فروپاشی (اوایل دههٔ ۱۹۹۰) در مواجهه با دگرگونیهای شدید اجتماعی و ایدئولوژیک، دست به خودکشی زده یا تلاش به خودکشی کرده بودند. برای بسیاری از این افراد، زندگی بدون باورهای دیرین کمونیستی یا بدون ساختارهای حمایتی دولت شوروی، چنان پوچ و ناامن جلوه کرد که مرگ را بر زندگی ترجیح دادند. هرچند «افسون مرگ» به اندازهٔ سایر کتابهای آلکسیویچ شناختهشده نیست، اما حلقهٔ مهمی در زنجیرهٔ پروژهٔ تاریخ شفاهی او بهشمار میآید. این اثر نشان میدهد که تغییرات سیاسی و اقتصادی عظیم چگونه به شکستی روحی در زندگی انسانهای عادی منجر شد. صدای یکی از این راویان کهنسال در کتاب، حسرت دنیای ازدسترفته را چنین بیان میکند: «ما نمیدانستیم با آزادی تازه چه کنیم؛ تمام عمر فقط یاد گرفته بودیم چطور برای بهدستآوردن آرمانها جانفشانی کنیم، نه اینکه بدون آنها زندگی کنیم.» آلکسیویچ با این کتاب کوتاه نیز بر رسالت خود تأکید کرد که تاریخ واقعی را باید در احساسات، یأسها و امیدهای مردم معمولی جستوجو کرد، حتی اگر این احساسات به تلخی افسون مرگ باشد.

«صداهایی از چرنوبیل» (Voices from Chernobyl: The Oral History of a Nuclear Disaster) – ۱۹۹۷
مشهورترین اثر سوتلانا آلکسیویچ در عرصهٔ بینالمللی، کتاب «صداهایی از چرنوبیل» است که در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ منتشر شد. این کتاب روایتگر خاطرات و شهادتهای بازماندگان فاجعهٔ نیروگاه هستهای چرنوبیل (۱۹۸۶) است. آلکسیویچ طی سالها دهها نفر از ساکنان منطقهٔ آلوده، آتشنشانان و نیروهای امدادی اعزامشده، همسران و خانوادههای قربانیان، دانشمندان و حتی مقاماتی را که با این رویداد درگیر بودند، پیدا کرد و سخنانشان را ضبط نمود. حاصل این کار طاقتفرسا، مجموعهای از مونولوگهای تکاندهنده است که زوایای انسانی یکی از بزرگترین فجایع تکنولوژیک قرن بیستم را آشکار میسازد. در زمان وقوع حادثهٔ چرنوبیل، حکومت شوروی ابعاد بحران را کتمان میکرد و صدای مردمی که در معرض تابش مرگبار بودند کمتر به گوش دنیا رسید. اما آلکسیویچ سالها بعد با صبوری و دقت گردآورانهٔ خود، رنجها و دلاوریهای پنهان آن روزها را به تاریخ سپرد. هر صدایی در این کتاب حامل روایتی منحصربهفرد است: مادری که مرگ فرزند خردسالش را بهدلیل تشعشعات نظاره کرده، همسری که در کنار شوهر آتشنشانش تا لحظهٔ احتضار بر اثر مسمومیت پرتویی مانده، روستایی سادهدلی که شاهد خاموش مرگ احشام و طبیعت اطرافش بوده است، و مقاماتی که هنوز از کابوس آن تصمیمهای مهلک خلاص نشدهاند. سبک چندصدایی آلکسیویچ در «صداهایی از چرنوبیل» به اوج تأثیرگذاری میرسد؛ این صداها در کنار هم تصویری از یک ملت مصیبتزده میسازند که در عین گوناگونی، بهطرزی غریب یکپارچه است. یکی از مصاحبهشوندگان کتاب میگوید: «هیچکس اینجا نمیگوید من روسام یا بلاروسیام یا اوکراینی. همهٔ ما خود را “چرنوبیلی” مینامیم. انگار ملتی جداگانه بهوجود آمده: ملت چرنوبیل.» این همسرنوشتی تلخ، بهخوبی نشان میدهد که چگونه فاجعهای اینچنین انسانها را فراتر از هویتهای ملی، در رنج مشترک بههم پیوند میدهد. کتاب «صداهایی از چرنوبیل» پس از ترجمه به زبانهای گوناگون، تحسین گستردهای برانگیخت. این اثر در سال ۲۰۰۵ برندهٔ جایزهٔ معتبر حلقهٔ منتقدان کتاب آمریکا برای بهترین کتاب غیرداستانی شد و بسیاری از منتقدان آن را یکی از تکاندهندهترین کتابهای مستند دربارهٔ فاجعهٔ اتمی خواندند. همچنین اقتباسهای هنری متعددی از آن صورت گرفته است؛ از جمله سریال تلویزیونی مشهوری که دربارهٔ چرنوبیل ساخته شد (۲۰۱۹)، بخش زیادی از الهام عاطفی و جزئیات انسانی خود را مدیون روایتهای کتاب آلکسیویچ بود. نویسندهٔ آن سریال، کریگ مازن، اذعان کرده است که برای یافتن «زیبایی و اندوه» در دل واقعیتهای تاریخی چرنوبیل، همواره به کتاب آلکسیویچ رجوع میکرد. به این ترتیب «صداهایی از چرنوبیل» نهتنها سندی تاریخی از یک تراژدی مدرن است، بلکه اثری ادبی و انسانی است که نشان میدهد تأثیرات پنهان یک فاجعه بر جان و ذهن انسانها چگونه تا سالها و دههها باقی میماند.

«زمان دستدوم» (Secondhand Time: The Last of the Soviets) – ۲۰۱۳
آخرین کتاب بزرگ آلکسیویچ که نتیجهٔ حدود دو دهه کار و تحقیق اوست، «زمان دستدوم» نام دارد. این کتاب که در سال ۲۰۱۳ (پس از سالها مصاحبه و آمادهسازی) به زبان روسی منتشر شد، بهنوعی پایانی بر چرخهٔ تاریخ شفاهی دوران سرخ در کارنامهٔ اوست. آلکسیویچ در «زمان دستدوم» صدای مردم عادی را در دورهٔ گذار از کمونیسم به دوران جدید سرمایهداری و دموکراسی نسبی در سرزمینهای پساشوروی گرد هم آورده است. این کتاب گسترهٔ زمانی وسیعی از اواخر دههٔ ۱۹۸۰ تا دههٔ ۲۰۰۰ را در بر میگیرد و شامل صدها ساعت گفتگو با اقشار مختلف – کارگران، معلمان، بازنشستگان، روشنفکران، سربازان سابق، جوانان و کهنسالان – دربارهٔ تجربهشان از فروپاشی یک امپراتوری و سالهای پس از آن است. در صفحات کتاب، دلتنگیهای پنهان برای گذشتهٔ شوروی در کنار شادیها و امیدهای آزادی تازه قرار میگیرد؛ صدای آنانی که نوستالژی اتحاد جماهیر شوروی را در سینه دارند و فقدان آن نظم پیشین را «فروپاشی جهان» خود میدانند، پهلوبهپهلو با صدای کسانی که از پایان استبداد حزبی و امکانهای جدید نفس راحت کشیدهاند. این اثر تصویری چندلایه از روح و روان انسان شورویزاده ارائه میکند که پس از سالها زندگی در چارچوب ایدئولوژی رسمی، اکنون با دنیای متفاوتی روبهرو شده است. انتخاب نام «زمان دستدوم» نیز اشاره به همین حس مشترک دارد که گویی زمان تازهای که مردم بعد از فروپاشی به آن پرتاب شدهاند، برای بسیاری از آنان وارداتی و دستدوم است؛ زمانی که خودشان سازندهاش نبودهاند و در نتیجه با آن بیگانهاند. در این کتاب نیز آلکسیویچ همچون گذشته، نقش یک شنوندهٔ صبور را ایفا کرده و گنجینهای از روایتهای صادقانه گرد آورده است؛ روایتهایی از سرخوردگیهای اقتصادی در سالهای شوکدرمانی، از برخورد ایدئولوژیهای جدید و قدیم، از فوران ملیگراییها و درگیریهای قومی پس از فروپاشی، و از زندگی روزمرهٔ مردمی که باید معنای آزادی و عدالت را از نو تعریف کنند. از نظر ساختار، «زمان دستدوم» بلندپروازانهترین اثر آلکسیویچ است و به گفتهٔ خودش آخرین جلد از «تاریخ شفاهی اتوپیای شوروی» که وی طی حدود چهل سال خلق کرد. این کتاب پس از ترجمه به انگلیسی (۲۰۱۶) با تحسین فراوان بینالمللی روبهرو شد و در فهرست بهترین کتابهای سالِ نشریاتی مانند واشنگتنپست و تایم قرار گرفت. همچنین در فرانسه جایزهٔ معتبر مدیسی را برای آلکسیویچ به همراه آورد. منتقدان غربی از این کتاب بهعنوان یک «حماسهٔ چندصدایی» یاد کردند که چهرهٔ انسان پساشوروی را با تمام تناقضها و حسرتهایش جاودانه کرده است. در میان صدها جملهٔ تکاندهندهٔ کتاب، یکی از گفتههای راویان بهخوبی خلاصهٔ تجربهٔ نسلهای گذار را بیان میکند: «هیچکس به ما یاد نداده بود چگونه آزاد باشیم. ما فقط یاد گرفته بودیم چگونه برای آزادی بمیریم.» این اعتراف دردناک گویای آن است که چرا طعم آزادی برای بسیاری از مردم شوروی سابق با اندوه و سردرگمی همراه شد. «زمان دستدوم» در کنار سایر آثار آلکسیویچ نشان میدهد که تاریخ معاصر را نمیتوان صرفاً در آرشیو اسناد رسمی یا روایتهای کلان قدرتها یافت؛ بلکه خردهروایتهای مردمان عادی و احساسات و خاطرات آنان نیز بخش جداییناپذیر حقیقت تاریخی است.

نتیجهگیری
سوتلانا آلکسیویچ با مجموعهآثار خود موفق شده است تاریخ احساسات قرن بیستم را به رشتهٔ تحریر درآورد؛ تاریخی که در آن صداهای خاموش به گوش جهانیان رسید و رنجها و امیدهای مردمان عادی جایگاه شایستهٔ خود را یافت. او بهعنوان یک تاریخنگار شفاهی و نویسندهٔ خلاق، نشان داد که ادبیات میتواند حامل حقیقتهایی باشد که کتابهای تاریخ رسمی از آن غافلاند. آلکسیویچ در آثارش به ما نزدیک شدن به روح انسان در بزنگاههای دشوار را میآموزد؛ از دل جنگها و فجایع، از میان اشکها و سکوتها، صدای آدمیان را بیرون میکشد و چون آینهای در برابر چشمان جامعه میگیرد. کسب جایزهٔ نوبل ادبیات تنها تأییدی بر اهمیت کار او بود، اما فراتر از آن، میراث واقعی آلکسیویچ در کتابخانهٔ بشریتی است که اکنون گوش شنوایی برای صدای خاموشان پیدا کرده است. هر یک از کتابهای او دریچهای است به سوی حقیقتهای پنهان تاریخی؛ و تمامی آنها در کنار هم چندصداییِ بزرگ تاریخ معاصر را شکل میدهند. سوتلانا آلکسیویچ همچنان بهعنوان وجدان بیدار زمانهٔ خود شناخته میشود که نشان داد روایتهای صادقانهٔ انسانهای معمولی، چه قدرت شگرفی در تفسیر گذشته و حال دارند.
همرسانی
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ








نظر شما