«مشکل اشغالگری است، احمق!»
ترجمهی اختصاصی گفتوگوی تاکر کارلسون با آگاپیا استفانوپولوس

درآمد
تاکر کارلسون، از چهرههای پرمخاطب و جنجالی در رسانههای محافظهکار آمریکاست که پس از سالها سابقه در روزنامهنگاری و اجرا در شبکههایی چون فاکسنیوز، اکنون برنامهای مستقل در پلتفرم دیجیتال خود دارد. او بهواسطهی سبک تند، چالشبرانگیز و غالباً انتقادآمیزش شناخته میشود، بهگونهای که مخاطب کمتر فرصتی برای درنگ یا واکنش خواهد یافت؛ رویکردی که او را به یکی از تأثیرگذارترین صداها در عرصهی رسانههای راستگرا تبدیل کرده است. آگاپیا استفانوپولوس، راهبهای ارتدوکس روستبار است که از سال ۱۹۹۶ در بیتعنیا، از توابع کرانهی باختری اشغالی، اقامت دارد. او زندگی خود را وقف خدمت در جامعهی مسیحیان فلسطینی کرده و در مصاحبه با کارلسون، تصویری نادر و مستقیم از زندگی آنها زیر اشغال اسرائیل ارائه میدهد.
آنچه در پی میآید ترجمهی اختصاصی بخشهایی از این مصاحبه است.
انتشار این مطلب با هدف آشنایی با روایتهای رسانههای غربی صورت میپذیرد.
****
"
مجری:
از شما بابت حضور در این برنامه سپاسگزارم. شما نخستین بار در سال ۱۹۹۶ به سرزمین مقدس رفتید، درست است؟
مصاحبهشونده:
بله.
مجری:
بهعنوان یک راهبه، درست است؟
مصاحبهشونده:
بله.
مجری:
وضعیت مسیحیان در سرزمین مقدس چگونه است؟
مصاحبهشونده:
امروز روزگار بسیار دشواری برای آنهاست. اساساً مسیحیان، بهعنوان فلسطینی، در همان وضعیت مسلمانان قرار دارند.
مجری:
مشکل دقیقاً چیست؟
مصاحبهشونده:
دو وضعیت متفاوت وجود دارد. اگر در اسرائیل زندگی کنید، شهروند هستید. بنابراین میتوانید آنجا زندگی و کار کنید، هرچند ممکن است برخی نارضایتیهای جزئی وجود داشته باشد. اما اگر مسیحیِ فلسطین باشید — که محل بیشتر رویدادهای زندگی مسیح در آن قرار دارد: بیتلحم، اورشلیم، کوه زیتون، اریحا، چاه یعقوب — همهی اینها در فلسطین هستند، و اکثریت جمعیت مسیحی نیز همانجا زندگی میکنند، آنوقت شما تحت تأثیرات اشغال قرار دارید.
این یعنی پیرامونتان ایستهای بازرسی است. مثلاً مسیحیای که در بیتلحم زندگی میکند، بدون دریافت مجوز از اسرائیل نمیتواند به اورشلیم برود تا به کلیسای قبر مقدس برود، و اسرائیل معمولاً این مجوزها را نمیدهد، بهویژه این روزها.
مجری:
این نکته جالب است، زیرا مسیحیانی که توصیف میکنید، در واقع نوادگان…
مصاحبهشونده:
کاملاً همینطور است. آنها از ابتدا آنجا بودهاند. بله، مسیح بهعنوان یک یهودی آمد و به معبد رفت، اما کسانی که ایمان آوردند و طی قرنها همانجا زندگی کردهاند، به گفتهی برخی پژوهشها، در واقع نوادگان کنعانیاناند. مردمی که قرنهاست در آن منطقه بودهاند — و گسترهای فراتر از فلسطین، شامل سوریه و لبنان، در دورههای مختلف تحت امپراتوریهای گوناگون. بنابراین آنها نخستین مسیحیاناند؛ همان مسیحیان همعصر مسیح.
مجری:
پس عملاً اجرای مناسک ایمانشان دشوار است؟
مصاحبهشونده:
بله، مثل این است که در قفسی زرین باشید. مثلاً در بیتلحم میتوانید زندگی کنید، اما نمیتوانید به دیدار دوستتان در نزدیکی چاه یعقوب در نابلس بروید مگر با گذر از ایستهای بازرسی. کشیشی در بیتلحم اخیراً به من گفت که همسرش اهل حوالی جنین است، که در شرایط عادی حدود یک ساعت و نیم راه است. پدرِ همسرش دچار سرطان پروستات است.
برای درمان، هیچ بیمارستانی در شمال غرب کرانه باختری قادر به رسیدگی نبود؛ یا باید به اورشلیم میرفت یا به الخلیل که در جنوب بیتلحم است. یکی دو سال پیش او توانست با مجوز به اورشلیم برود و درمان بگیرد، اما امسال اسرائیلیها به او اجازه ندادند.
پس ناچار شد بیش از پنج ساعت راه طی کند تا به الخلیل برسد، آن هم در حالی که پیر و بیمار بود. بنابراین چه برای امور درمانی، چه برای انجام مناسک دینی، و چه برای دیدار با بستگان — که بخشی از زندگی مسیحی نیز هست، زیرا میخواهید اعیاد را با خانواده و دوستان بگذرانید — همهی اینها بسیار دشوار میشود.
من از ۱۹۹۶ آنجا بودهام و گسترش مداوم شهرکها را دیدهام. من در عَنیا (بیتعَنیا) زندگی میکردم، یعنی بیتعنیا در کتاب مقدس. آن سوی کوه زیتون، صومعهای در اورشلیم بود که من در آن خدمت میکردم، و در شرق من، شهرک «معالیه آدومیم» بود که در سال ۱۹۹۸ نسبتاً کوچک بود. جادهی منتهی به اریحا یکبانده بود، اما امروز بزرگراهی عریض است، و آن شهرک به شهری عظیم تبدیل شده که مردم بیتعنیا را محاصره کرده است.
ما دیگر از بیتعنیا نمیتوانیم به صومعهمان در اورشلیم برویم چون دیواری ساخته شده که در زمین فلسطینی و مسیحی بنا شده است. خانهی پسران مسیحی را اسرائیلیها گرفتند و برای ساخت بخشی از دیوار تکهتکه کردند. این دیوار برای امنیت ساخته نشد، بلکه صرفاً برای گسترش مرزهای اسرائیل بود.
مجری:
صبر کنید، یعنی آنها درست از زمین مسیحیان عبور کردند؟ مسیحیان غرب واکنشی نشان دادند؟
مصاحبهشونده:
تعداد کمی واکنش نشان دادند. همچنین در پایین کوه زیتون، خانهی سالمندان وابسته به کلیسای کاتولیک وجود داشت و راهبهای که مسئول آن بود، با رسانههای فرانسوی مصاحبه کرد و بهزودی او را به لبنان یا محل دیگری منتقل کردند و اجازهی ماندن در آنجا را ندادند.
در همان زمان، دیوار درست بالای قبر لعازر ساخته شد. مدرسهی ما در فاصلهی پیادهروی از قبر لعازر و خانهی مارتا و مریم بود. دیوار باعث شد که برخی معلمان ما نتوانند به مدرسه بیایند و خانوادهها از دو سوی دیوار از هم جدا شدند.
در آوریل ۲۰۰۵ به واشینگتن رفتم و با چند تن از اعضای کنگره دیدار کردم؛ نه برای بدگویی از یهودیان یا حتی دولت اسرائیل، بلکه برای گفتن اینکه این دیوار بر زندگی دینی ما تأثیر گذاشته است. من دیگر بهآسانی نمیتوانم به صومعهام بروم. مدرسهی ما دچار مشکل شده است. این دیوار نه برای جدایی اسرائیل از فلسطین، بلکه برای جدایی فلسطین از فلسطین ساخته شده است.
مجری:
واکنش آنها چه بود؟ شما به کنگره رفتید، درست است؟
مصاحبهشونده:
بله، و فقط تعداد کمی همدلی نشان دادند. یادم هست سناتور پل وِلستون از مینهسوتا — که اکنون درگذشته است — قرار بود با او دیدار کنم، ولی آنجا نبود. بعد که آمد، واقعاً در راهرو دوید تا مرا ببیند. پس، معدود افرادی بودند که همراهی نشان دادند.
اما در مجموع، نه. حتی احساس میکردم وقتی صحبت میکردم، کسی مراقب و ناظر بر حرفهایم است. مثلاً در جلسهای که با چند دستیار نمایندگان مختلف بود، این حس را داشتم که تحت نظر هستم."
.jpg)
مجری:
بگذارید صریح باشم: بیشتر آمریکاییها میدانند که سیستمی مشابه آنچه شما توصیف کردید وجود دارد. اما توجیهی که برای آن ارائه میشود، این است که تروریسم اسلامی زیادی در آنجا وجود دارد ــ دو انتفاضه بوده، بمبگذاریهای انتحاری فراوان، و اینها همه «ترور اسلامی» تلقی شدهاند ــ و آمریکاییها طی ۲۵ سال گذشته آموختهاند که ترور اسلامی تهدیدی بزرگ است. تا حدی هم حقیقت دارد.
پس ما فرض میکنیم که مسیحیان از همهی این محدودیتها معاف میشوند. چرا مسیحیانی که هیچ مسئولیتی در قبال «ترور مسیحی» ندارند ــ که اصلاً چنین چیزی وجود ندارد ــ باید مجازات شوند؟ چرا، وقتی کشور حامی اصلیشان اکثریت مسیحی دارد، مسیحیان آنجا نوعی مجوز یا معافیت ویژه دریافت نمیکنند؟ من این را نمیفهمم. چرا مسیحیان را بابت ترور اسلامی مجازات میکنند؟
مصاحبهشونده:
چون من اصلاً فکر نمیکنم چیزی بهنام «ترور اسلامی» در اینجا در جریان باشد. باید از این تصور غلط رها شویم که این یک نبرد میان مسلمان و یهودی است. پس از رویداد اکتبر، مدام شنیدید که «حماس، حماس»؛ حتی امروز هم میشنویم «حماس، حماس».
اما حماس چه کسانیاند؟ حماس مردمیاند که خانههایشان از آنها گرفته شده است؛ اگر در غزه زندگی کنند، اساساً طی بیست سال گذشته در یک زندان روباز بودهاند. حتی وقتی اسرائیل از غزه عقبنشینی کرد، مرزها را باز نگذاشت.
هیچ آزادیای برای مردم غزه وجود نداشت که اقتصادشان را توسعه دهند. من کسانی را میشناسم که میخواستند در آمریکا درس بخوانند اما نتوانستند از غزه خارج شوند؛ حتی بورسیهی فولبرایت داشتند، ولی اسرائیل به آنها اجازهی خروج نداد. چه نوع آزادیای است این؟ حتی امکان پرواز هم نداشتند؛ فرودگاهشان را در سال ۲۰۰۰ بمباران کردند. آن فرودگاه پس از توافقات اسلو ساخته شده بود، اما اسرائیل بارها در غزه مداخله کرد و اندکاندک آن را نابود ساخت.
وقتی در سال ۲۰۰۲ ــ پس از آغاز انتفاضهی دوم ــ نخستین بار به آنجا رفتم، به مادرم گفتم: «این نسلکشی است؛ حتی اگر به شیوهی شکنجهی قطرهچکانی چینی باشد.» اما حالا ما شاهد نسلکشی در مقیاسی بسیار شدیدتر هستیم.
مجری:
شما آمریکایی هستید، درست است؟
مصاحبهشونده:
بله، در آمریکا به دنیا آمدهام و آنجا زندگی کردهام.
مصاحبهشونده (ادامه):
و دربارهی حماس... مدرسهای که من در آن بودم ۳۵۰ دختر داشت و در شهری واقع بود که ۹۸ درصد ساکنانش مسلماناند، هرچند ریشههای مسیحی دارد؛ مثلاً در محوطهی مدرسه سنگی از قرن ششم وجود دارد که محل دیدار مسیح با مارتا در ماجرای رستاخیز است. بخشی از جادهای که مسیح در آن زمان بر آن راه رفته هنوز باقی است و به قبر لعازر منتهی میشود.
فرهنگ مسلمانان فلسطینی، حتی در این روزگار، با این آگاهی آمیخته است که مسیحیان اینجا زندگی کردهاند و عیسی را بهعنوان پیامبر شناختهاند، و برای او احترام قائلاند. نمیگویم که همهچیز کامل است و هیچ اختلافی وجود ندارد؛ همانطور که در میان مسیحیان نیز اختلاف نظر هست: بعضی میخواهند سیاست در کلیسا وارد شود یا اخلاق مسیحی قانونگذاری شود، و برخی کاملاً نظر دیگری دارند.
پس میان مسلمان و مسیحی هم ممکن است تفاوت دیدگاه وجود داشته باشد، ولی در کل، فرهنگ فلسطینی از هر دو سنت تأثیر پذیرفته است.
مجری:
پس شما یک راهبهی مسیحی در شهری عمدتاً مسلمان بودهاید، در حالی که لباس رسمی رهبانیت را بر تن داشتهاید؟
مصاحبهشونده:
بله، و این حتی مزیت هم داشت، چون مسلمانان دیندار جهادی نیستند ــ دستکم آنهایی که من میشناسم چنین نیستند. در فلسطین چنین نیست، و در سوریه، لبنان یا عراق هم نه. در بیشتر موارد، مسلمانان و مسیحیان در کنار هم بزرگ شدهاند و میانشان نوعی همگرایی و احترام وجود دارد.
لباس من شبیه بسیاری از زنان آنجا بود، پس احترام میگذاشتند. فرهنگ محافظهکار مشابهی هست، و ارزشهای مشترکی مانند شفقت به همسایه، مراقبت از خانواده، و تلاش برای زندگی شرافتمندانه. آنها شکل خاص خود از روزهداری و صدقه را دارند، که برایشان بسیار مهم است. [...]
من اصلاً فکر نمیکنم چیزی بهنام «ترور اسلامی» در اینجا در جریان باشد. باید از این تصور غلط رها شویم که این یک نبرد میان مسلمان و یهودی است. پس از رویداد اکتبر، مدام شنیدید که «حماس، حماس»؛ حتی امروز هم میشنویم «حماس، حماس». اما حماس چه کسانیاند؟ حماس مردمیاند که خانههایشان از آنها گرفته شده است؛ اگر در غزه زندگی کنند، اساساً طی بیست سال گذشته در یک زندان روباز بودهاند. حتی وقتی اسرائیل از غزه عقبنشینی کرد، مرزها را باز نگذاشت. هیچ آزادیای برای مردم غزه وجود نداشت که اقتصادشان را توسعه دهند. من کسانی را میشناسم که میخواستند در آمریکا درس بخوانند اما نتوانستند از غزه خارج شوند؛ حتی بورسیهی فولبرایت داشتند، ولی اسرائیل به آنها اجازهی خروج نداد. چه نوع آزادیای است این؟ حتی امکان پرواز هم نداشتند؛ فرودگاهشان را در سال ۲۰۰۰ بمباران کردند. آن فرودگاه پس از توافقات اسلو ساخته شده بود، اما اسرائیل بارها در غزه مداخله کرد و اندکاندک آن را نابود ساخت. وقتی در سال ۲۰۰۲ ــ پس از آغاز انتفاضهی دوم ــ نخستین بار به آنجا رفتم، به مادرم گفتم: «این نسلکشی است؛ حتی اگر به شیوهی شکنجهی قطرهچکانی چینی باشد.» اما حالا ما شاهد نسلکشی در مقیاسی بسیار شدیدتر هستیم.
مجری:
میتوان این را حس کرد. این داستان کاملاً متفاوتی است از آنچه رسانههای آمریکایی به ما میگویند، یعنی اینکه مسیحیان در خاورمیانه در معرض تهدید مسلماناناند. در فلسطین، آنها از سوی مسلمانان در معرض خطر نیستند. این یک حقیقت قطعی است.
مصاحبهشونده:
بله، مطلقاً چنین نیست. و باز اگر به مدرسهام برگردم، در مدرسهی ما شمایلهای مذهبی داشتیم که بخشی از سنت ارتدوکس است ــ تصاویری از قدیسان و صلیبها در هر کلاس. هیچ مشکلی هم با این موضوع نبود. میتوانم عکسی به شما نشان دهم، اگرچه الان در دسترس ندارم، از تازهترین مراسم فارغالتحصیلی دبیرستان که فارغالتحصیلان راهبهها را در آغوش گرفتهاند. آنها حتی پوششی سکولارتر داشتند، و بله، همهچیز عادی بود.
مجری:
پس بسیاری از شاگردانتان مسلمان بودند؟
مصاحبهشونده:
بله، ۹۸ درصد.
مجری:
یعنی از شاگردان شما؟
مصاحبهشونده:
بله، بله، همینطور است. و حدود نیمی از معلمان در دوران حضور من، مسلمان بودند و نیمی مسیحی.
مجری:
در یک مدرسهی مسیحی؟
مصاحبهشونده:
بله. و این فقط محدود به ما نبود؛ در سراسر فلسطین چنین است. جامعهی ارتدوکس نسبتاً کوچک است، اما ما در بسیاری از شهرهای فلسطینی مدرسه داریم، همچنین مدارس کاتولیک و لوتری نیز وجود دارند. و بیشتر دانشآموزان این مدارس مسلمان هستند.
آنچه زیباست و اهمیت دارد، این است که اگر مسیحیان همچنان رو به کاهش باشند، بخش مهمی از بافت جامعهی فلسطینی ــ و نیز در داخل اسرائیل ــ از دست خواهد رفت. به ناصره که بروید، میبینید که بسیاری از بیمارستانها و مدارس آن توسط کاتولیکها اداره میشوند. اینها بخشی از تار و پود و هویت آن جوامعاند.
مجری:
اما هنوز برایم جای سؤال است که چرا جمعیت مسیحیان تحت حاکمیت اسرائیل رو به کاهش است. انتظار میرفت برعکس باشد. چه چیزی موجب این وضعیت میشود؟
مصاحبهشونده:
آنچه من از زمان زندگی در اسرائیل و بازگشتهای مکرر به آنجا دیدهام، این است که آنها نمیخواهند هیچ فلسطینیای آنجا باشد. و از آنجا که اکثریت مسیحیانِ اسرائیل و فلسطین، فلسطینیاند، آنها هم باید بروند. آنچه مرا غمگین میکند این است که هولوکاست رویدادی هولناک بود ــ واقعاً هولناک ــ که به شکلی سریع و بیرحمانه رخ داد.
گاهی وقتی از جادهی تونلی میان اورشلیم و بیتلحم عبور میکنم، این فکر به ذهنم میآید. این جاده فقط برای رفتوآمد شهرکنشینان ساخته شده تا به شهرکهایی که تا جنوب فلسطین و به سمت الخلیل ادامه دارند، برسند. این جاده از دل زمینهایی گذشته که به مردم بیتلحم و بِجالا تعلق داشته است.
این مانند مرگ تدریجی است. تصور کنید مردی که این زمینها، زیتونهای پدربزرگش بوده، اکنون دیگر حتی اجازه ندارد بر آن جاده رانندگی کند.
یادم هست زنی که در صومعهی ما پرستار بود و از راهبهها مراقبت میکرد، خانهای سنگی و سنتی با تاکهای انگور داشت. روزی از همان تاکها انگور چیدم. اما بعد، زمینش را مصادره کردند. او تا جایی که توانست، مبارزه کرد تا ملکش را حفظ کند. اما سالها بعد که از آنجا گذشتم، دیدم خانههای جدید اسرائیلی، آرامآرام جای آن را گرفتهاند ــ خانههایی که بهوضوح با معماری بومی فلسطین بیگانهاند.
این مردم در حالی که زندهاند، میمیرند. یادم هست در خانهی مردی در بِجالا نشسته بودم که خانهی پدریاش در مرکز شهر بود و خانهی جدیدی نزدیک مدرسهی لوتری «طالیتا قومی» ساخته بود. همان بعدازظهر، برادرش زنگ زد و گفت: «اسرائیلیها اینجا هستند، دارند درختان زیتونمان را از ریشه میکنند.» او شتابان رفت تا هرچه میتواند از آن درختان را نجات دهد.
این به دستور ارتش انجام میشد. حتی اگر زمین متعلق به آنها نبود، با «حکم نظامی» چنین میکردند، و شما کاری نمیتوانید بکنید؛ آنها جیپ و اسلحه دارند. او توانست بخشی از درختها را به زمین خانهی جدیدش منتقل کند و بکارد. این همان پایداری خاموشی است که در عربی به آن «صمود» میگویند: «این زمین ماست و ما اینجا خواهیم ماند.»
این مرد پزشکی بود که در مجارستان تحصیل کرده بود. اکنون آن درختان در قطعهزمینی کنار خانهی جدیدش رشد میکنند.
نمیدانم اسرائیل دقیقاً به دنبال چیست. آنچه در غزه میگذرد فاجعهبار است. نگرانی بزرگ من ــ و دلیل سپاسگزاریام از حضور در برنامهی شما ــ این است که مردمی که در کرانهی باختری میشناسم، چه مسیحی و چه مسلمان، میگویند: «نوبت ماست.» آنچه بر سر غزه آمده، به ما هم خواهد رسید، چون چه کسی قرار است جلویشان را بگیرد؟
پیشتر، در شمال، جایی که اردوگاههای آوارگان سازمان ملل (آنروا) قرار داشتند، همین روند آغاز شده بود. سپتامبر گذشته که آنجا بودم، آنها در حال یورش بودند. من در مرکز جنین، روبهروی کلیسای کاتولیک بودم؛ آنها وسط جاده را با بولدوزر خراب کرده و لولههای آب را شکسته بودند.
سال ۲۰۰۲، هنگام انتفاضه، در بیتلحم زندگی میکردم و شهر پر از جای گلوله بود. اما این بار، بدون آنکه حتی درگیری مسلحانهای رخ داده باشد، باز هم تخریب کردند و زیرساختها را نابود ساختند تا رفتوآمد مردم برای کار دشوار شود. در هشت ماه گذشته، دستکم ۱۵ هزار نفر را در طولکرم و جنین از خانههایشان بیرون کردهاند.
آنچه من از زمان زندگی در اسرائیل و بازگشتهای مکرر به آنجا دیدهام، این است که آنها نمیخواهند هیچ فلسطینیای آنجا باشد. و از آنجا که اکثریت مسیحیانِ اسرائیل و فلسطین، فلسطینیاند، آنها هم باید بروند. آنچه مرا غمگین میکند این است که هولوکاست رویدادی هولناک بود ــ واقعاً هولناک ــ که به شکلی سریع و بیرحمانه رخ داد. گاهی وقتی از جادهی تونلی میان اورشلیم و بیتلحم عبور میکنم، این فکر به ذهنم میآید. این جاده فقط برای رفتوآمد شهرکنشینان ساخته شده تا به شهرکهایی که تا جنوب فلسطین و به سمت الخلیل ادامه دارند، برسند. این جاده از دل زمینهایی گذشته که به مردم بیتلحم و بِجالا تعلق داشته است. این مانند مرگ تدریجی است. تصور کنید مردی که این زمینها، زیتونهای پدربزرگش بوده، اکنون دیگر حتی اجازه ندارد بر آن جاده رانندگی کند.

مجری: این یک باور بدعتآمیز است. «صهیونیسم مسیحی» چیست؟ مصاحبهشونده: تا آنجا که من میدانم، آنها به ایدهی «ربودهشدن» (rapture) ایمان دارند. باورشان بر نوعی معاملهی بیرحمانه با اسرائیل است. اساساً آنطور که میگویند، قرار است ناگهان به آسمان ربوده شوند، و سپس هزار سال پادشاهی برپا شود. و پس از آن پایان جهان فرا میرسد و مسیح بازمیگردد تا داوری کند. این یک باور کاذب است که در سال ۳۸۱ بهعنوان بدعت محکوم شد، زیرا اساساً چیزی بهنام هزار سال آینده وجود ندارد. هیچ دورهی هزارسالهای در پیش نیست. ما اکنون در همان دوران بهسر میبریم. بنابراین این یک باور نادرست است. مجری: پس اساساً آنها میگویند آمدن نخست مسیح کافی نبود؟ مصاحبهشونده: بله، و به نوعی این انکار مسیحاست. بهعنوان یک مسیحی ارتدوکس، مهمترین امر در زندگی من این است که بدن و خون مسیح را دریافت کنیم و خود را برای دریافت آن آماده کنیم؛ زیرا مسیح بهعنوان خدا و انسان آمد. و اگر به انجیل یوحنا نگاه کنید، همان فصل شش، آیهی شصتوشش، نخست میگوید: «بگیرید و بخورید، این است بدن من؛ و بنوشید، این است خون من.» و بسیاری از کسانی که این سخن را شنیدند، آن را سخنی دشوار یافتند و از او روی گرداندند. پس در آن زمان همه یهودی بودند، اما برخی ایمان آوردند و برخی نه. بعضی همچنان تنها به شریعت چسبیدند، و برخی گفتند مسیح شریعت را فراتر برد. او گفت: «چیزی فراتر از آن شریعت هست؛ من خودْ شریعت هستم. من شریعت و انبیا را تحقق میبخشم.» ما به عید «تجلی» در کوه تابر ایمان داریم. این واقعه در نزدیکی ناصره رخ داد. من بارها به آنجا رفتهام. در شمایلهایمان، موسی و ایلیا را میبینید که در کنار عیسی ایستادهاند، زیرا شریعت و انبیا در مسیح تحقق یافتهاند. او آمد و گفت: «من کلیسا هستم، من نجات شما هستم.» و اغلب به جایی که در آن زندگی میکردم میاندیشم: صومعهی «مریم مجدلیه» در کوه زیتون. درست بالای آن صومعهای کاتولیک است به نام «Dominus Flevit» ــ «مسیح گریست». این همانجاست که مسیح گریست. اکنون زیاد به آن فکر میکنم، زیرا به نوعی او بر مردمی میگرید که او را ندیدند و نفهمیدند که او که بود. و این همان نکتهای است که امروز هم میبینیم: کسانی که فقط به شریعت پایبندند، میتوانند بهنوعی توجیه کنند که قحطی و پاکسازی قومیِ مردم را مجاز بشمارند. به داستانهای انجیل فکر کنید: جایی که مسیح دست مردی خشکیده را شفا میدهد و پشت سرش فریسیان ایستادهاند، و او از سنگدلی ایشان اندوهگین میشود؛ زیرا او در روز سَبَت شفا میداد، و این بر خلاف شریعت بود. امروز هم این مسیحیانِ باوری نادرست معتقدند که باید معبد را از نو بسازند، و بر این اساس باور دارند که دولت کنونی اسرائیل ــ که هیچ ارتباطی با اسرائیل کتاب مقدس ندارد ــ باید تقویت شود تا بتوانند معبد را بازسازی کنند و تعهدی از شریعت را به انجام رسانند. و در این راه حاضرند شفقتی را که مسیح بدان فراخواند کنار بگذارند و اجازه دهند مردم گرسنه بمانند و نابود شوند. مسیحیان در آمریکا باید بفهمند که دارند اجازه میدهند هم کسانی که بهعنوان یهودی از دولت اسرائیل حمایت میکنند، و هم آن مسیحیانی که فکر میکنند کاری را به نام مسیح انجام میدهند ــ در حالی که این کار کاملاً خلاف نام مسیح است ــ به نابودی جمعیت مسیحی سرزمین مقدس کمک کنند. امروز این شمار به هزاران نفر رسیده است. همین چند روز پیش تماسی داشتم. «چاه یعقوب» در شهر بزرگ نابلس، در مرکز کرانهی باختری، قرار دارد که بهشدت آسیب دیده است. در نابلس حدود ششصد خانوادهی مسیحی و شماری کلیسا وجود دارد و «چاه یعقوب» برای ما بسیار مهم است؛ هرگاه بتوانیم، در سفر زیارتی به آنجا میرویم. اما چندی پیش، یک کارخانهی متعلق به مسیحیان در نابلس ــ بدون هیچ اخطار و مجوزی ــ در ۲۶ ژوئن، تا جایی که به خاطر دارم، هدف قرار گرفت: ارتش اسرائیل آمد و بخشی از تجهیزات کارخانه را مصادره کرد. دو هفته بعد، بخش بزرگی از کارخانه را منفجر کردند. هیچ دلیلی ارائه نشد. مجوزی وجود نداشت. وکلای آنها نیز هستند و تا امروز، تا جایی که میدانم، هیچ حکم دادگاه یا توجیه رسمی صادر نشده است. نخستین فکری که به ذهنم رسید این بود که چون کارخانهی فلزکاری است، شاید ادعا کردهاند که برای ساخت سلاح به کار میرود. اما این یک خانوادهی مسیحی است که دههها ــ حتی شاید سدهها ــ در آنجا بودهاند و کارخانهای مشهور دارند. و هیچ حکمی صادر نشد. راستش قدری نگرانم که با گفتن این حرفها، نمیدانم چه پیامدی برای آن خانواده خواهد داشت، چون هیچ مرجعی برای شکایت ندارند. مجری: پس به چه کسی میتوانند مراجعه کنند؟ تد کروز در این ماجرا کجاست؟ او که میگوید مسیحی است. مایک جانسون، رئیس مجلس نمایندگان، هم مرتب میگوید مسیحی است. مصاحبهشونده: بله، آنها زیاد از مسیحیت سخن میگویند، اما ما باید در برابر آیپک و صهیونیستهای مسیحی بایستیم. این کار را باید خودِ مسیحیان انجام دهند و بگویند: «نه به نام ما.» اگر این افراد از چنین سازمانهایی پول میگیرند، مسیحیان باید دغدغه داشته باشند و بگویند: «نمیخواهم این کارها به نام من انجام شود.» این نهتنها دربارهی مردم زنده و «سنگهای زنده»ای است که آنجا هستند و کلیساها را باز نگه میدارند، بلکه دربارهی میراث مسیحی ما نیز هست. ما ظاهراً کشوری با میراث یهودی ـ مسیحی هستیم. اما این میراث کجاست وقتی داریم اساس آن را ویران میکنیم؟ جروم قدیس انجیل را در بیتلحم ترجمه کرد. حجرههایی که او در آنها بود، زیر کلیسای میلاد مسیح قرار دارند. ریشههای مسیحیت ما در آنجاست و ما میگذاریم که نابود شود ــ نه فقط با کشتن مردم، بلکه با ویرانی میراث زندهی ما. در بحث مقاومت، همهچیز را به حماس ربط میدهند. اما بهنظر من حماس عمدتاً جنبشی مقاومتی است: مردمی که برای مردمشان و حفاظت از سرزمینشان میجنگند. مشکل اصلی این است که هرگز تعیین نشد فلسطین چیست. توافقات اسلو انجام شد، اما چیزی برای تثبیت آن نبود. مناطق «الف» و «ب» و «ج» تعریف شد، اما کشوری به نام فلسطین وجود نداشت. اسرائیل کمکم زمینها را تصرف کرد، شهرکها را ساخت، ایستهای بازرسی افزود و زندگی هر کسی را که آنجا زندگی میکرد، خفه کرد.
مجری:
دولت اسرائیل کمتر از هشتاد سال قدمت دارد، اما آن منطقه هزاران سال پیشینه دارد و، همانطور که گفتید، در طول این مدت تحت سلطهی امپراتوریهای مختلف بوده و سرانجام تا سال ۱۹۴۸ در اختیار بریتانیا بوده است. در تمام آن دوران، بخشهای عظیمی از زمینها متعلق به کلیساهای مختلف مسیحی، بهویژه در اورشلیم، بوده است. چه بر سر آن زمینها آمد؟ آیا همچنان مالک آنها هستند؟
مصاحبهشونده:
آنها مالک زمینها هستند، اما اینجاست که نوعی آزار و فشار خفیفتر رخ میدهد: با استفاده از ابزارهای قانونی یا نیمهقانونی. مثلاً زمینی که در دوران امپراتوری عثمانی تحت مالکیت کلیسا بوده، ممکن است اسنادی یا اجارهنامههایی داشته باشد که اکنون بگویند مدت اجاره به پایان رسیده و باید دوباره مذاکره شود، و ناگهان مسیحیان بخشی از زمین خود را از دست بدهند.
یا از واسطهها استفاده میکنند و با نوعی فریب، شرکتهای پوششی ظاهر میشوند و بخشی از زمینها را میخرند؛ و شما متوجه نمیشوید که این زمین به دست مسیحیان یا فلسطینیان نمیرسد و برای هدفی دیگر به کار گرفته میشود.
مجری:
در اورشلیم؟
مصاحبهشونده:
بله، عمدتاً در اطراف اورشلیم، و نیز در بیتلحم. بخشهای بزرگی از زمینها گرفته شده است. ساختمان کنست بر زمینی بنا شده که متعلق به پاتریارکنشین اورشلیم است.
مجری:
چه؟
مصاحبهشونده:
بله، آن زمین متعلق به ایشان بود. و یک اجارهنامه برای آن وجود دارد.
مجری:
چطور آن را گرفتند؟
مصاحبهشونده:
خب، آشکارا به آنها اجازه داده شد که آن زمین را بگیرند؛ این یک اقدام قانونی بود که انجام شد.
مجری:
وقتی سی سال پیش به آنجا رسیدید، مسیحیان بیشتری بودند؟
مصاحبهشونده:
بله، بیشتر بودند. البته همیشه جمعیت نسبتاً کمی بوده است ــ در کل فلسطین، در حد دهها هزار نفر. اما بهتدریج کاهش یافته و در یکی دو سال گذشته، اوضاع بهگونهای شده که تقریباً مردم را به نقطهی انفجار رسانده است.
اکنون خبر خانوادههایی را میشنوید ــ پنج یا ده خانواده در یک جامعه ــ که به اروپا، یا گاهی به آمریکا، کانادا یا استرالیا مهاجرت میکنند. و این البته فقط مختص مسیحیان نیست؛ مسلمانان هم هستند، چون جمعیتشان بیشتر است.
اگر فرزندتان را در جایی بزرگ میکنید که هیچ فرصت شغلی برای او وجود ندارد و بهراحتی ممکن است بهعنوان یک نوجوان پسر، هدف تیراندازی قرار بگیرد، چه میکنید؟ من در العیزریه نوجوانان ۱۴ یا ۱۵ سالهای را میشناسم که تیر خوردهاند.
مقایسه کنید: در فلسطین، اسرائیل صدها نوجوان را به این دلیل کشته که گفتهاند آنها کوکتل مولوتوف پرتاب کردهاند. اما وقتی جنگ اوکراین و روسیه آغاز شد، به یاد دارم که روزنامهی نیویورک تایمز گزارشی بزرگ منتشر کرد که با شور و شوق میگفت یک کارخانهی آبجو اکنون کوکتل مولوتوف تولید میکند تا علیه روسها استفاده شود ــ و این مورد تحسین قرار گرفت!
من حتی موردی میشناسم که پسر فقط ۱۲ سال داشت و سال گذشته کشته شد.
مردی نیکو و دوستداشتنی، دکتر سلیم ــ که مسلمان است اما از راهبههای صومعهی ما مراقبت میکرد ــ در اردوگاه پناهندگان شعفاط زندگی میکند که بخشی از اورشلیم است. آنها مالیات اورشلیم را میپردازند، اما دیواری گرداگردشان کشیده شده و سربازان اسرائیلی آن را محافظت میکنند. او میکوشد مرکز توانبخشی برای افراد دارای معلولیت را اداره کند، اما این مرکز پیوسته مورد یورش و بازداشت قرار میگیرد و زیرساختهای آن آسیب میبیند.
در فلسطین، بهویژه شرق اورشلیم و غرب آن، تفاوتها آشکار است: یکی پیادهروهای خوب و مدارس مناسب دارد، و دیگری ویران و محروم است.
دکتر سلیم میگفت در اردوگاه، پسربچهای ۱۲ ساله، در روز یک عید اسلامی، به ضرب گلوله کشته شد. ادعا کردند که او کوکتل مولوتوف پرتاب کرده، در حالی که ۲۰۰ یارد از هر سربازی فاصله داشت.
و این اتفاق عملاً هر روز رخ میدهد.
یک سال و نیم پیش به جوانی مسیحی که در شمال الخلیل زندگی میکرد کمک کردیم تا به آمریکا بیاید. او در مدرسهای در شمال «میدان شبانان» (Shepherd’s Field) تحصیل میکرد. خانوادهاش میخواستند او را به آمریکا بفرستند، چون در آن سن کافی بود که نگاهی «اشتباه» به یک سرباز بیندازد و خطر تیرخوردن داشته باشد. او مسیحی بود، اما به همان اندازه میتوانست مسلمان باشد. نکته این است که این اتفاق برای همه پیش میآید.
هر خانوادهی عادی میخواهد در سرزمین خود بماند. مهاجرت آسان نیست: چطور در کشور دیگری پذیرفته خواهید شد، چگونه معاش خود را از نو خواهید ساخت، و چگونه دیگر اعضای خانواده را ترک خواهید کرد؟ این کار سادهای نیست، اما واقعاً در حال وقوع است و جمعیت رو به کاهش است.
کشیشان بهشدت نگراناند. با شماری از کشیشان در کرانهی باختری صحبت کردهام و آنها از وضعیت آگاهاند. امید ما این است که نوعی جنبش پنهان میان مسیحیانی که دیدگاه صهیونیسم مسیحی ندارند شکل بگیرد.
کلیسای کاتولیک همیشه تا حدی از جوامع آنجا پشتیبانی کرده است، اما ما هیچ کاری در عرصهی سیاسی نکردهایم، در حالی که اکنون مشکل با پول حل نمیشود؛ آنچه لازم است تغییر در سیاست حمایت از اسرائیل است.
اگر اجازه دهید شهرکسازی ادامه یابد... همانطور که جیمز کارویل ــ مشاور بیل کلینتون ــ گفت: «مشکل، اقتصاد است، احمق!» مشکل اسرائیل و فلسطین «مسلمان در برابر یهود» نیست؛ مشکل، اشغال است، احمق!
در نهایت مسئله همین است. و تا زمانی که ما به چیزی نرسیم که یک دولت مستقل فلسطینی ایجاد شود و آزادی به آنها اعطا گردد ــ چه این به شکل دو کشور با مرز مشخص باشد یا نوعی کنفدراسیون، که این را باید سیاستمداران تعیین کنند ــ اما تا وقتی که آزادی و امکان توسعه و داشتن کشور مستقل برای فلسطینیان فراهم نشود، مسیحیان همچنان به ترک آنجا ادامه خواهند داد.
و آنچه رخ خواهد داد این است که نهتنها «سنگهای زنده» (living stones) خواهند رفت، بلکه مکانهای مقدس نیز از دست خواهند رفت. بزرگترین لذتی که من دارم این است که پس از ترک اورشلیم، هرچند در آمریکا زندگی کردهام، دو بار در سال زائرانی را میآورم ــ افرادی که میخواهند بیایند و مکانهای مقدس را ببینند: جایی که عیسی مسیح مصلوب و رستاخیز کرد، جایی که متولد شد، رفتن به دریای جلیل و بودن در آن محیط.
یکی از قدیسان ما گفته است: «زیارت سرزمین مقدس همچون انجیل پنجم است.» ما میتوانیم کتاب مقدس را هرقدر بخوانیم، اما وقتی واقعاً به مکانهایی میرویم که خداوند ما در آنها گام نهاده، زندگی کرده و معجزات خود را انجام داده، مسیحیت ما ژرفتر میشود.
یکی از زیباترین بخشهای این سفرها این است که افراد در همهی سنین را میآورم و در پایان سفر از جوانترها میپرسم: چه چیزی را بیشتر دوست داشتید؟ برخی ممکن است بگویند «دریای مرده» یا چیزهایی دیگر، اما برایم جالب بوده که پسران پانزدهساله بازمیگردند و میگویند: «وقتی به کلیسای قبر مقدس و آرامگاه مسیح رفتیم.»
مجری:
بله.
مصاحبهشونده:
پس بهوضوح چیزی در آنجا هست که برای میراث مسیحی ما مهم است. و اگر مسیحیان مجبور به ترک شوند و اسرائیل کنترل بیشتری بهدست آورد، آنچه باقی میماند موزه خواهد بود، نه مکانهای زندهی دعا. و این، فاجعهای بزرگ خواهد بود، نه فقط برای مسیحیان، بلکه به گمان من برای کل جهان.
مجری:
بله، چون اینها متعلق به دولتها نیستند.
مصاحبهشونده:
دقیقاً، اینها از قبل وجود داشتهاند و در طول قرنها، دورههایی بوده که مسیحیان روزگار سختی گذراندهاند و دوباره برخاستهاند. اما من فکر میکنم اکنون در یکی از همان دورانهای تاریک هستیم.
میتوان ساعتها دربارهی چرایی وضعیت کنونی جهان سخن گفت. اما برای من، واقعاً شگفتآور و دردناک است. بسیاری از مردم هر روز این داستانها را میشنوند و افرادی هم آنها را توجیه میکنند. برای هر کس که وجدان داشته باشد، این سؤال پیش میآید: ما چه میکنیم و چگونه گذاشتیم این شرّ چنین رشد کند و گسترش یابد؟
.jpg)
مسیحیان باید دغدغه داشته باشند و بگویند: «نمیخواهم این کارها به نام من انجام شود.» این نهتنها دربارهی مردم زنده و «سنگهای زنده»ای است که آنجا هستند و کلیساها را باز نگه میدارند، بلکه دربارهی میراث مسیحی ما نیز هست. ما ظاهراً کشوری با میراث یهودی ـ مسیحی هستیم. اما این میراث کجاست وقتی داریم اساس آن را ویران میکنیم؟ [...] در بحث مقاومت، همهچیز را به حماس ربط میدهند. اما بهنظر من حماس عمدتاً جنبشی مقاومتی است: مردمی که برای مردمشان و حفاظت از سرزمینشان میجنگند. مشکل اصلی این است که هرگز تعیین نشد فلسطین چیست. توافقات اسلو انجام شد، اما چیزی برای تثبیت آن نبود. مناطق «الف» و «ب» و «ج» تعریف شد، اما کشوری به نام فلسطین وجود نداشت. اسرائیل کمکم زمینها را تصرف کرد، شهرکها را ساخت، ایستهای بازرسی افزود و زندگی هر کسی را که آنجا زندگی میکرد، خفه کرد. [...] کلیسای کاتولیک همیشه تا حدی از جوامع آنجا پشتیبانی کرده است، اما ما هیچ کاری در عرصهی سیاسی نکردهایم، در حالی که اکنون مشکل با پول حل نمیشود؛ آنچه لازم است تغییر در سیاست حمایت از اسرائیل است. اگر اجازه دهید شهرکسازی ادامه یابد... همانطور که جیمز کارویل ــ مشاور بیل کلینتون ــ گفت: «مشکل، اقتصاد است، احمق!» مشکل اسرائیل و فلسطین «مسلمان در برابر یهود» نیست؛ مشکل، اشغال است، احمق! [...] میتوان ساعتها دربارهی چرایی وضعیت کنونی جهان سخن گفت. اما برای من، واقعاً شگفتآور و دردناک است. بسیاری از مردم هر روز این داستانها را میشنوند و افرادی هم آنها را توجیه میکنند. برای هر کس که وجدان داشته باشد، این سؤال پیش میآید: ما چه میکنیم و چگونه گذاشتیم این شرّ چنین رشد کند و گسترش یابد؟
مجری:
شما آنجا بودید زمانی که کلیسای میلاد مسیح در بیتلحم ــ محل تولد عیسی ــ در محاصره بود؟ فکر کنم سال ۲۰۰۲.
مصاحبهشونده:
بله، آنجا بودم. همانجا بود که بهویژه با جامعهی مسیحیان فلسطینی نزدیکتر شدم، چون در عَنیا (بیتعَنیا) مسیحیان زیادی نیستند، اما ما معلمانی از بیتلحم داشتیم و دانشآموزان شبانهروزی از آنجا بودند.
وقتی محاصره اتفاق افتاد، فقط کلیسا در محاصره نبود. ادعا کردند که چند مبارز در کلیسا هستند ــ که در واقع، پناهگرفتن در کلیسا سنتی مسیحی است ــ اما اسرائیلیها از این بهانه برای محاصرهی کلیسا استفاده کردند. کل شهر تحت محاصره بود، نه فقط کلیسا.
این یعنی معلمانی که در منطقهی بیتلحم زندگی میکردند، نمیتوانستند برای تدریس به بیتعَنیا بیایند. مردم نمیتوانستند غذا و دارو تهیه کنند. پس از مدتی، تماسهایی داشتم که میگفتند: «همسایهام صرع دارد و دارویش تمام شده، آیا میتوانی از طریق یک سازمان امدادی دارو را به ما برسانی؟»
وقتی محاصره پایان یافت ــ حدود ۴۰ روز طول کشید، که جالب است ــ وارد شهر شدم. پزشکی برایم تعریف کرد که چگونه فردی در خانهاش هدف گلوله قرار گرفته و خونریزی شدیدی داشت و از پزشک کمک میخواست، اما پزشک از پشت تلفن، صدای جاندادن او را شنید، چون هیچ آمبولانسی اجازهی ورود نداشت.
وقتی وارد شدم، همهجا پر از زباله و گلولهخورده بود. اسرائیل فقط کنترل نمیکند، بلکه گویا از ویرانکردن لذت میبرد. و ما دربارهی حماس یا سال ۲۰۲۳ حرف نمیزنیم، بلکه دربارهی سال ۲۰۰۲ سخن میگوییم.
آنها با تانکهای کوچکتر در خیابانهای بیتلحم حرکت میکردند و عمداً تیر چراغبرقها یا تزیینات کریسمس را پایین میکشیدند یا با بولدوزر ماشین مردم را خرد میکردند.
با این حال، همان پایداری فلسطینیها ــ صمود ــ را میدیدید. عکسی دارم از پدر یکی از کشیشان کنونی بیتلحم که بر ماشینی نشسته که اسرائیلیها خرد کردهاند، اما با لبخند، گویی میگوید: «شما نمیتوانید ما را متوقف کنید، ما ادامه خواهیم داد.»
مجری:
آیا در داخل کلیسا هم کسی کشته شد؟
مصاحبهشونده:
بله، شماس کلیسا همانجا کشته شد.
مجری:
و بیرون از کلیسا، آیا مسیحیانی کشته شدند؟
مصاحبهشونده:
نمیدانم دقیقاً در همان چهل روز بود یا نه، اما پسری شانزدهساله، خادم محراب کلیسا، به نام جانی تالگیا، همراه با پسرعموی هفتادسالهاش ــ در شرایطی که شهر تحت حکومت نظامی و محاصرهی تانکها بود ــ در حال بازی با توپ فوتبال بود که بهدست یک تکتیرانداز کشته شد.
مجری:
اسم او را به خاطر دارید.
مصاحبهشونده:
البته. و نیز دختر دیگری بود به نام «کریستین سعاده». پدرش مدیر مدرسهی ارتدوکس در بیتساحور (Shepherd’s Field) بود. آنها در حال رانندگی بودند و سربازان اسرائیلی ــ که آن منطقه «منطقه A» محسوب میشود ــ [منطقهای که] اگر بخواهیم از نظر سیاسی سخن بگوییم، بهطور رسمی تحت کنترل کامل فلسطینیهاست، با پلیس و همهی نهادهای خودشان.
اما جیپهای اسرائیلی آنجا بودند و به اشتباه گمان کردند که این خودرو متعلق به یک فرد مسلح است. پس بهسوی خودرو شلیک کردند. همسر او زخمی شد، خودش نیز آسیب دید، و دختر ۱۲ سالهاش، کریستین، کشته شد.
مجری:
چه خطایی کرده بودند؟
مصاحبهشونده:
اسرائیلیها فکر کردند آنها قصد انجام عملی خرابکارانه دارند.
مجری:
آیا کسی هرگز بابت این کار مجازات شد؟
مصاحبهشونده:
البته که نه.
من خودم حادثهای در مقابل مدرسهمان داشتم که در زمان حکومت نظامی رخ داد. اتاق خواب دختران شبانهروزی مدرسه در مشرفترین قسمت به خیابان اصلی قرار داشت. از پنجره نگاه کردم، حکومت نظامی برقرار بود و چند سرباز، نه به تعداد یک گردان، بلکه فقط چند نفر، در خیابان قدمزنی و نگهبانی میکردند.
مردی را دیدم که به سمت سرباز میرفت. با خودم گفتم: «خدایا، این یک مرد فلسطینی است.» معلوم شد که او ناشنوا و لال است، اهل بیتعنیا نبود بلکه از الخلیل آمده و اقوامی در اینجا داشت. او نمیدانست چه خبر است، چون میتوانستند هر لحظه حکومت نظامی اعلام کنند و همه باید از خیابان میرفتند. سرباز به سوی او شلیک کرد و گلوله به چشمش اصابت کرد. او زنده ماند، اما بینایی یک چشمش را از دست داد. این اتفاق درست در مقابل درِ ما رخ داد.
چندین سال، تانکی در برابر مدرسهی ما مستقر بود.
مجری:
چرا؟ آیا دختران مدرسه خطرناک بودند؟
مصاحبهشونده:
خب، از نگاه اسرائیلیها همهی فلسطینیها خطرناکاند، حتی دختران پنجساله!
اما خطری که ما با آن مواجه بودیم، از سمت کوه زیتون بود. این مربوط به قبل یا همزمان با ساخت دیوار حائل است. اتفاقی افتاده بود که برخی شهرکنشینان ــ احتمالاً از پیروان بنگویر ــ یک کامیون کوچک حامل مواد منفجره را مقابل یک دبیرستان در بالای کوه زیتون برده بودند. خوشبختانه، قبل از انفجار متوقف شدند.
و چون در نزدیکی ما، نزدیک شهرک «معالیه آدومیم» هم اقدام مشابهی کرده بودند، من برای حداقل شش ماه، هر صبح ساعت شش بیدار میشدم و تمام ورودیهای مدرسه را ــ که محوطهی بزرگی داشت و دروازههایی در دو سوی آن بود ــ بازرسی میکردم تا مطمئن شوم چیزی شبیه یک بمب کوچک در مسیر ورود دختران نیست.
مجری:
شهرکنشینان قصد داشتند مدرسه را بمبگذاری کنند؟
مصاحبهشونده:
بله، تلاش کردند.
مجری:
چرا؟
مصاحبهشونده:
بهخاطر اینکه فلسطینی بودند.
مجری:
اما اینها کودک بودند.
مصاحبهشونده:
برای آنها فرقی نمیکند.
گویی اینطور القا میشود که همهچیز درست خواهد شد، اگر فقط حماس گروگانها را آزاد کند. اما همزمان، قحطی در جریان است؛ میلیونها نفر از گرسنگی میمیرند، نوزادان در حال جاندادناند، و ما تمام توجهمان را… البته امیدوارم گروگان آزاد شود، و باید هم آزاد شود. اما اسرائیل نیز باید از غزه خارج شود و اجازه دهد که غذا وارد شود.
مسیحیان باید برای این هدف فشار بیاورند. و گمان میکنم تا حدی چنین فشاری در حال شکلگیری است، اما همچنان نکتهی اصلی در پسزمینه پنهان میماند. همانطور که گفتم، نکتهی ناگفتهای که وقتی با دوستانم در کرانهی باختری صحبت میکنم میشنوم، این است که همه میدانند نوبت ما خواهد رسید. و خواهد رسید.
شاید به دورانی بازگردیم که اوضاع به شکل «بازی درازمدت» پیش برود؛ مثل همین شهرکسازیها: میسازند، و اگر آمریکا اندکی فشار آورد، مدتی متوقف میشوند، و دوباره آغاز میکنند. پس شاید حتی در کرانهی باختری، اگر آتشبسی حاصل شود و غذایی به غزه برسد، مدتی عقبنشینی کنند. اما این به معنای آن نیست که چند ماه بعد، به بهانهای دوباره آغاز نکنند.
همین حالا هزاران نفر را از اردوگاههای آوارگان در طولکرم و جنین بیرون کردهاند. در بسیاری از شهرها مانند طیبه و بیتلحم، آب به شهر داده نمیشود؛ مگر اینکه تانکر آب داشته باشید. و اگر بارانی هم نباشد… وقتی نخستین بار به اورشلیم آمدم، شستوشوی لباس را در بیرون پهن میکردیم. آنجا از ماه مه تا اکتبر باران نمیبارد ــ اگر خوششانس باشید. در تابستان مخازن پر نمیشوند، و اسرائیل دسترسی شهرهای فلسطینی به آب را کنترل میکند.
اگر تصمیم بگیرند هفتهای یکبار آب بدهند، شما فقط همان یکبار آب دارید، در حالی که در شهرکهایشان استخرهای شنا و چمنزارهای سرسبز دارند که صهیونیستهای مسیحی هزینهاش را میپردازند.
مجری:
شما با بسیاری از مسیحیان سرزمین مقدس در ارتباطید. چند درصدشان از دولت اسرائیل حمایت میکنند؟
مصاحبهشونده:
من فکر نمیکنم هیچکدامشان ــ بهویژه حالا ــ واقعاً چنین حمایتی داشته باشند.
مجری:
هیچکدام؟
مصاحبهشونده:
هیچکدام. بهویژه حالا که اسرائیل نمایندگان فلسطینی را از پارلمان بیرون میاندازد.
مجری:
اما در آمریکا این تصور وجود دارد که مسیحیان از این برنامه حمایت میکنند.
مصاحبهشونده:
اصلاً چنین نیست. وقتی در سال ۱۹۹۸ به آنجا رفتم، امید به صلح وجود داشت. در اسرائیل جنبش صلح قدرتمندی بود؛ افرادی که نه فقط به صلح سرد، بلکه به امکان همزیستی واقعی باور داشتند. اما این جنبش کاملاً از میان رفت. [...] نگاهی به منشور حزب لیکود بیندازید: آنها آشکارا میگویند از اردن تا مدیترانه باید اسرائیل باشد، و در واقع از نیل تا فرات. این یعنی عراق و حتی بخشهایی از مصر. به همین دلیل ما جنگ عراق را داشتیم. چرا باید جوانانمان کشته شوند؟ چرا باید آنهمه هزینه کنیم؟ من قرار بود اوایل دههی ۲۰۰۰ به عراق سفر کنم. منشی مدرسهمان پدری آشوری مسیحی از موصل داشت. اما همان زمان سر بریدنها آغاز شد و سفر را لغو کردیم. چه تعداد از مسیحیان عراق در آن زمان آواره شدند؟ تقریباً همهشان. و اکنون در سوریه همان اتفاق در حال وقوع است. در ۲۰۰۴، جوامع پویایی دیدم که مسیحیان میتوانستند حتی تحت اسد زندگی کنند، و حالا در ترس به سر میبرند.
[...]
مجری:
برنامهی کنونی برای این مردم چیست؟ قطعاً یک تریلیون دلار برای ساخت جامعهای نمونه نیست.
مصاحبهشونده:
نه، ولی سؤال این است: آیا در جهانی زندگی میکنیم که دو میلیون نفر جلوی چشممان بهآرامی بمیرند؟ یا میخواهیم آنها را کوچ دهیم؟ و چرا باید کوچانده شوند؟
مصاحبهشونده:
چرا باید مردم سرزمینی را ترک کنند که قرنهاست در آن زندگی کردهاند؟ و در غزه… غزه بهاندازهی کرانهی باختری، بخشی از این سرزمین است. کلیسای ارتدوکسیِ «سنت پُرفیریوس» که به قرن سوم میلادی بازمیگردد، بمباران شد.
مجری:
چگونه یک کلیسای مسیحی بمباران میشود؟
مصاحبهشونده:
چون بخشی از جامعهی فلسطینیهاست. من پیشتر آنجا بودهام. در همان محدوده، کلیسای «خانوادهی مقدس» و کلیسای باپتیست هم هستند. همه تقریباً در یک نقطهاند، پس نمیتوان گفت اشتباهی رخ داده است.
مجری:
فکر نمیکنید این یک حادثه بوده باشد؟
مصاحبهشونده:
خیر، هیچ چیز تصادفی نیست. گاهی ممکن است گلولهی توپ بهطور اتفاقی شلیک شود، اما نه در این مورد. بهویژه بار آخر که گلوله درست به سوی صلیب نشانه رفت…
مجری:
نمیشود که این را نادیده گرفت.
مصاحبهشونده:
دقیقاً. در کلیسای خانوادهی مقدس، صلیب سر پا مانده بود، اما گلوله درست چند سانتیمتر کنار آن اصابت کرده بود. یا در ناصره، در «چاه یعقوب» کلیسای بزرگی هست که بر نمای آن، صلیبهایی درون دایره حک شدهاند. هر بار که به آنجا رفتهام، راهب به ما نشان داده که چگونه گلولهی تانکی مستقیماً به سوی آن صلیب هدف گرفته شده است. هنوز هم جای آن باقی است، مربوط به درگیریهای پیشین. پس به من نگویید این سربازان اشتباه میکنند.
کلیسای غزه هم همینگونه است؛ نشانه رفتهاند و صلیب درست وسط تصویر بوده است. سخت است باور کنیم که عمدی نبوده باشد.
فلسطین
همرسانی
مطالب مرتبط
جدیدترین مطالب
15 دیماه در گذر تاریخ








نظر شما